وعد الحر دین ...!!
رجع الملک إلى قصره فی لیلة شدیدة البرودة، ورأى حارسًا عجوزًا واقفًا بملابس رقیقة. فاقترب منه الملک وسأله: ألا تشعر بالبرد.
فردّ الحارس: نعم أشعر بالبرد، ولکنّی لا أمتلک لباس دافئ، فلا مناص لی من التحمّل.
فقال له الملک: سأدخل القصر الآن وأطلب من أحد خدمی أن یأتیک بلباس دافئ.
فرح الحارس بوعد الملک، ولکن ما أن دخل الملک قصره حتى نسی وعده.
وفی الصباح کان الحارس العجوز قد فارق الحیاة وإلى جانبه ورقة کتب علیها بخط مرتجف: "أیّها الملک، کنت أتحمّل البرد کل لیلة صامدًا، ولکن وعدک لی بالملابس الدافئة سلب منّی قوّتی وقتلنی".
وعودک للآخرین قد تعنی لهم أکثر مما تتصوّر. فلا تخلف وعدًا، فأنت لا تدری ما تهدم بذلک
مرد است و قولش!!
درشبی بسیار سرد پادشاه به کاخش بازگشت وپیرمرد نگهبانی را با لباس های نازکی دید ،به او نزدیک شد وازاو پرسید سردت نیست ؟
نگهبان جواب داد البته که سردم هست ولی لباس گرمی ندارم وچاره ای جز تحمل ندارم
پادشاه به اوگفت الان وارد کاخ خواهم شد وبه یکی از نوکران میسپارم که لباسی گرم برایت بیاورد
نگهبان از وعده پادشاه خوشحال شد ولی هنوز پادشاه واردقصر نشده بودکه وعده اش رافراموش کرد
وصبحگاه که نگهبان ازدنیا رفته بود درکنارش برگه ای گذاشته بود که باخطی لرزان بروی آن نوشته بود"ای پادشاه من هرشب با استقامت سرما را تحمل میکردم ولی وعده ی لباس گرمت انرژی مرا گرفت ومرا ازپا درآورد
وعده هایت به دیگران گاهی بیش از گمان تو برایشان مهم است پس زیر قولت نزن چون نمیدانی باخلف وعده چه چیز را ویران میکنی